اشک ابر

اشعار زیبا ی شاعران معاصر

اشک ابر

اشعار زیبا ی شاعران معاصر

خوش نشینان ساحل بدانند...

خوش‌نشینان ساحل بدانند
موج این بحر را رامشی نیست
دل به امید رامش نبندند
بحر را ذوق آسایشی نیست

تا که دریاست دریا به جوش است
شورش و موج و گرداب دارد
هرگز از بحر جوشان نجویید
آن زبونی که مرداب دارد

ما نهنگیم و خیل نهنگان
بستر از موج توفنده دارند
این سرود نهنگان دریاست
بحر را موج‌ها زنده دارند

ما نهنگیم و هر جا نهنگ است
طعمه از کام غرقاب جوید
نزد دریادلان مرده بهتر
زآنکه آرامش و خواب جوید

خوش‌نشینان ساحل بدانند
تا که دریاست این شور و حال است
چشم سازش ز دریا ندارند
سازش موج و ساحل محال است...

حمید سبزواری

بی تو شکوفه های سحر وا نمی شود  /   بازآ که شب بدون تو فردا نمی شود

قفل دری که بین من و دست های توست   /   در غایت سیاهی شب وا نمی شود

ورد من است نام تو، هرچند گفته اند:   /   شیرین دهن، به گفتن حلوا نمی شود

عشق من و تو قصه تلخ مصیبت است   /   می خواهم از تو بگسلم اما نمی شود

ای مرگ همتی که دلِ دردمندِ من   /   دیگر به هیچ روی مداوا نمی شود

آتـــــش بگیر تا که ببینی چه می کشم   /   احساس سوختن یه تماشا نمی شود

قلبی که همچو مشعل نم دیده شد خموش   /   دیگر به هیچ بارقه گیرا نمی شود

درد مرا ز چهره خاموش کس نخواند   /   چون شعر ناسروده که معنا نمی شود

باید ز هم گسست قیود زمانه را   /   با کار روزگار مدارا نمی شود...

" عباس خیرآبادی "