اشک ابر

اشعار زیبا ی شاعران معاصر

اشک ابر

اشعار زیبا ی شاعران معاصر

بی تو شکوفه های سحر وا نمی شود  /   بازآ که شب بدون تو فردا نمی شود

قفل دری که بین من و دست های توست   /   در غایت سیاهی شب وا نمی شود

ورد من است نام تو، هرچند گفته اند:   /   شیرین دهن، به گفتن حلوا نمی شود

عشق من و تو قصه تلخ مصیبت است   /   می خواهم از تو بگسلم اما نمی شود

ای مرگ همتی که دلِ دردمندِ من   /   دیگر به هیچ روی مداوا نمی شود

آتـــــش بگیر تا که ببینی چه می کشم   /   احساس سوختن یه تماشا نمی شود

قلبی که همچو مشعل نم دیده شد خموش   /   دیگر به هیچ بارقه گیرا نمی شود

درد مرا ز چهره خاموش کس نخواند   /   چون شعر ناسروده که معنا نمی شود

باید ز هم گسست قیود زمانه را   /   با کار روزگار مدارا نمی شود...

" عباس خیرآبادی "

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.